بعد از امام حسن (ع) رهبری مسلمانان به امام حسین (ع) رسید. آن حضرت با توجه به شرایط ویژه آن روز و نیز صلحی که از سوی برادر بزرگوارش با معاویه بسته شده بود، بنا به مصلحت اسلام ده سال باقی مانده از حکومت معاویه را به حالت آتشبس پشت سر نهاد. گرچه در این دوران نیز ساکت ننشست و طی مذاکرات حضوری و ارسال نامه به معاویه بحثها و برخوردهای تندی با وی داشت و کارهای او را تخطئه میکرد، امّا دست به اقدام حادی نزد، زیرا شرایط هنوز مساعد نبود. امام (ع) تقیه را پیشه کرد تا این که دوران معاویه سپری گشت و طبق بیعتی که از مردم گرفته بود حکومت به فرزندش یزید رسید. از آن به بعد شرایط اجتماعی و سیاسی امت اسلامی تفاوت یافت، زیرا شخصیّت و روش یزید با معاویه فرق بسیار داشت (استادولی، ۱۳۷۷: ۵۹-۶۱).
یزید در اول ماه رجب سال ۶۰ هجری زمام حکومت را به دست گرفت و تنها دغدغه او بعد از رسیدن به خلافت اخذ بیعت با آن چند نفری که دعوت پدرش را در خصوص قبول خلافت و بیعت با او نپذیرفته بودند. لذا به ولید حاکم شهر مدینه نامه نوشت که از حسین بن علی (ع)، عبدالله بن عمر و زبیر بیعت بگیرد. ولید امام حسین (ع) را به محل فرمانروایی خود در راستای موافقت با حاکمیت یزید و بیعت با او دعوت نمود، امّا امام حسین (ع) بعد از ملاقات با ولید بیعت با یزید را قبول نکرد. از این ماجرا به بعد امام(ع) به طور مخفیانه مورد تعقیب قرار گرفت. به همین خاطر همراه با خانواده و بستگانش مدینه را به قصد رفتن به مکه ترک نمود (طبری، ۱۳۸۱: ۹۲۵). در این اثنا گروهی از مسلمانان از جمله عبدالله بن مطیع که از قصد امام برای ترک مدینه با خبر شده بودند نزد امام آمددند به ایشان فرمودند «« اگر به مکه رفتی مبادا به کوفه نزدیک شوی، زیرا شهری شوم است، پدرت در آنجا کشته شد و برادرت را همین کوفیان بییار و یاور گذاشتند و نزدیک بود وی را به قتل برسانند»» (همان: ۹۴۵).
پس از آن که امام حسین (ع) به مکه رفت مردم مکه به دیدار ایشان رفته و او را مورد تکریم و احترام قرار دادند. در این زمان گروهی از مردم کوفه که در مکه حضور داشتند و از مرگ معاویه و سایر ماجراهای دیگر با خبر بوده و از حاکم شهر کوفه نیز ناراضی بودند، به نزد امام حسین (ع) آمده و اعلام نمودند: «« تمام قدرتمان را برای تو حفظ کردهایم و در اختیار تو هستیم و در نماز جمعه کوفه که به امامت حاکم کوفه اقامه میشود حضور پیدا نکرده و به او اقتدا نمیکنیم و در انتظار آمدن تو به سر میبریم، لطفاً نزد ما بیا»»(همان: ۹۳۸). بعد از این ملاقات چند بار دیگر نیز به امام (ع) نامه فرستادند و از ایشان درخواست نموده که به کوفه بیایند و رهبری و امامت آنها را برعهده بگیرند. امام (ع) نیز در پاسخ نامههای آنان چنین نوشت: ««هر آنچه را که حکایت کردید فهمیدم و گفته اکثرتان آن است که امام ندارید و نزد ما بیا شاید به سبب تو خدا ما را بر حق و هدایت فراهم آورد. اینک برادر و پسر عمویم را به سوی شما فرستادم و به او دستور دادم از حال و کار و نظر شما برایم گزارشی دهد. اگر آنچه را نمایندههایتان گفتند و در نامههایتان خواندم، تأیید نمود، به زودی نزد شما خواهم آمد»» ( ابناثیر، ۱۳۸۱: ۱۲۵۳).
امام حسین (ع) مسلم بن عقیل، پسرعموی خود را به عنوان نماینده به کوفه فرستاد و به او گفت: «« به سوی کوفه برو و در خصوص آنچه از من خواستهاند و برای من نوشتهاند بررسی کن تا اگر ادعاهای آنان حقیقت دارد بسوی آنان بروم»». مسلم بعد از آن که به کوفه رسید دوازدههزار نفر با او بیعت کردند و نامهای مبنی بر حقیقی بودن درخواستها و دعوت اهل کوفه به امام (ع) نوشتند و از ایشان خواستند که به کوفه بیاید. یزید از این که حاکم کوفه (نعمان بن بشیر) نتوانسته بود از بیعت مردم کوفه با مسلم جلوگیری نماید، او را از فرمانروایی شهر کوفه برکنار و عبیدالله بن زیاد را به عنوان حاکم به کوفه فرستاد و دستور داد که مسلم را دستگیر و به قتل برساند (طبری، ۱۳۸۱: ۹۴۰).
امام (ع) بعد از دریافت نامه مسلم تصمیم گرفت مکه را به سوی کوفه ترک نماید. عبدالله بن عباس که از نزدیکان و بستگان امام بود خواست که ایشان را از این تصمیم منصرف نماید و به ایشان فرمودند: ««مردم عراق حیلهگر هستند، بسوی آنان نرو و در همین مکه اقامت کن که تو سرور مردم حجاز هستی»»، امّا بعد از این که متوجه شد که امام(ع) بر تصمیم خود راسخ هستند به ایشان گفت: «« لااقل زنان و کودکان را همرا خود نبر، بخدا میترسم که مانند عثمان به سر تو آید که زنان و فرزندانش شاهد کشتن او بودند»» امام (ع) در پاسخ فرمودند: «« دوستداران من در آنجا و بزرگان کوفه به من نامه نوشته اند»» (طبری، ۱۳۸۱: ۱۰۰۱).
امام حسین (ع) قبل از حرکت به سوی کوفه حج خود را به صورت عمره مفرده بجا آوردند. در همان خروجی مکه به فرزدق بن غالب شاعر که اهل عراق بود برخورد کرد و اوضاع کوفه را از او جویا شد. فرزدق در جواب گفت:«« دلهای مردم با توست، ولی شمشیرهایشان به نفع بنیامیه !»»(همان: ۱۰۰۷). بعد از مدتی عبدالله بن جعفر نزد حاکم مکه رفت و از او خواست که امام (ع) را امان دهد و نامهای برای او بفرستد و از او بخواهد که بازگردد. حاکم مکه نیز چند پیک را با پیغام مذکور نزد امام (ع) فرستاد و خواستار بازگشت امام به کوفه شد. امام(ع) در پاسخ فرمودند: ««بهترین امان امان خداست»» و در ادامه به فرستادههای حاکم مکه که از دوستداران خودشان نیز بودند، فرمودند: «« خوابی دیدهام که پیامبر نیز در آن بود و دستوری دریافتم چه به نفعم باشد چه به ضررم، آن را باید انجام دهم»». به او گفتند این خواب چه بود؟ فرمودند: ««به هیچ کسی نگفتهام و نخواهم کفت تا به پیشگاه پروردگارم روم»» ( ابناثیر، ۱۳۸۱: ۱۲۸۸، طبری، ۱۳۸۱: ۱۰۱۱).
در ادامه راه امام (ع) با مردی عرب ملاقات کرد. آن مرد به امام (ع) گفتند: ««تو را به خدا قسم میدهم که از رفتن به این راه منصرف شوی، به خدا قسم که بر نیزهها و تیزی شمشیرها وارد میشوی»». امام (ع) در پاسخ این شخص چنین گفت:««میدانم رأی درست همین است که تو میگویی ولی بر اراده خداوند نمیتوان چیره شد»». سپس به راه خود ادامه دادند (طبری، ۱۳۸۱: ۱۰۱۴).
در این اثنا بود که عبیدالله بن زیاد بخاطر حیلهگریهایی که در کوفه کرده بود مسلم بن عقیل را بعد از مقاومتها و رشادتهای فراوان دستگیر نمود. مسلم در همین هنگام از محمّد ابن اشعث خواست لطفی در حقّش نماید و پیغامی به حسین بن علی (ع) برساند و به بگوید:«« که با همراهان خود بازگردد، زیرا مردم کوفه به تو دروغ گفتهاند! به من نیز دروغ گفتهاند و دروغگو را رأی قابل اعتمادی نیست. مردم کوفه همان یاران پدر تو هستند که آرزو کرد با فرا رسیدن مرگ و با کشته شدن از آنها جدا و دور گردد»». محمد بن اشعث نیز پیکی را با پیغام مذکور به سوی امام حسین (ع) فرستاد و آن پیک در منزل زباله چهار منزل مانده به کوفه به امام (ع) برخورد کرد و او را ملاقات نمود و نامه را تحویل وی و اخبار کوفه را به ایشان گزارش داد (همان: ۹۶۶). امّا باز امام به راه خود ادامه داد. در مسیر کوفه حُر بن یزید راه را بر امام(ع) سد کرد، ولی امام (ع) راه را به سمت کربلا تغییر داد. سپس عمربنسعد راه را بر ایشان بست و از امام (ع) خواستند که با یزید بیعت نماید، امّا امام قبول نکرد. بنابراین با امام (ع) وارد جنگ شدند و در این جنگ نابرابر امام (ع)، خانواده و یارانش به شهادت رسیدند (همان: ۱۰۱۳). آن مردی که امام (ع) را به قتل رساند و سرش را از تن جدا نمود و نزد عبیدالله برد. شعری با این مضمون میخواند:
««رکابم را از نقره و طلا بگیرید که من قاتل شاه پردهدار هستم
کشنده کسی هستم که والدینش از همه افراد بهتر بوده است»» (همان: ۱۰۱۴).
با توجّه به این منابع تاریخی موثق که از مهمترین منابع معتبر تاریخ اسلام به شمار میآیند و نویسندگان آن از علمای بزرگ اهل تسنن میباشند، میتوان گفت که قیام امام حسین (ع) از نظر بزرگان و علمای اهل تسنن یک قیام الهی بوده نه یک عمل خودسرانه. از نظر آنها قیام امام حسین (ع) در راستای حفظ دین خدا و انجام خواسته باریتعالی صورت گرفته است. با توجّه به همین منابع موثق میتوان گفت که خواب حسین (ع) همانند خواب جدّش ابراهیم (ع) یک نوع آزمایش و امتحان الهی بود که در این امتحان پیروز و سربلند درآمد. در نهایت قیام امام (ع) با توجه به این منابع اهل تسنن به چند دلیل بوده است که عبارتند از:
مبارزه با حکومت یزید و قبول نکردن بیعت با او
اجابت به دعوت مسلمانان کوفه مبنی بر عهده گرفتن امامت و رهبری آنان
اجابت به دعوت خدا و انجام آزمایش الهی
منابع
استاد ولی، حسین (۱۳۷۷) حسین بن علی به روایت اهل سنّت، قم، انتشارات شبر.
طبری، محمدبن جریر طبری (۱۳۸۱) تاریخ طبری تاریخ الامم و الملوک، هادی درویشی، انتشارات وثوق، قم.
ابن اثیر،(۱۳۸۱) الکامل فی التاریخ، هادی درویشی، انتشارات وثوق، قم.