زيرا تراشيدن سر همسايه داراي پيام خاصي است كه: »العارف بالاشاره«، يا: »تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل«.
در علم سياست ضرب المثلي هست معروف كه ميگويد: »اگر سر همسايهات را تراشيدند، تو نيز سرت را خيس كن«.
زيرا تراشيدن سر همسايه داراي پيام خاصي است كه: »العارف بالاشاره«، يا: »تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل«.
حركت انسان دوستانه معلم فداكار مريواني وشاگردان وي در تراشيدن سر خود به نشانه همدردي با »ماهان« دانش آموز كلاس كه بر اثر بيماري، تمام موي سرش ريخته بود، موجي از تحسين و آفرين گويي ميان مردم كشورمان- به ويژه مناطق كردنشين -ايجاد كرد و همگان زبان به ستايش اين معلم فداكار گشودند.
ديري نپاييد كه اين حركت بشردوستانه به يك ماراتن تقليدي تبديل شد و بازار تراشيدن موي سر به تقليد از معلم مريواني چنان گرم شد كه روح لسان الغيب حافظ شيرازي از خواب برزخي بيدار شد و گفت:
هزار نكته باريكتر زمو اينجاست
نه هر كه سر بتراشد قلندري داند
گو اينكه مردم سوراخ دعا را گم كرده و عالم سياست را با عالم نوع دوستي اشتباهي گرفته بودند و راهي كه ميرفتند به تركستان بود.
بازار حركت تقليدي مردم آنچنان گرم شد كه در همه جا بوي رياكاري ونفاق و جوگيري به مشام ميرسيد وهركس در اين رقابت ناسالم قصد داشت ازاين نمد كلاهي به سر كند،غافل از اينكه فقط و فقط همان حركت بشر دوستانه معلم مريواني و شاگردان كلاس ارزش داشت كه جلو چشمان» ماهان، سرخود را تراشيدند تا وي احساس غربت وتنهايي نكند و رنج ريزش موي سرش را تحمل كند.
شايسته بود به جاي تراشيدن موي سرمان- كه از دور دستي بر آتش داشتيم- گروه گروه به ديدار معلم فداكار مريواني و همكلاسيهاي »ماهان« ميرفتيم و از نزديك مراتب سپاس و قدرداني خودمان را به ايشان ابلاغ ميكرديم و زبان به تحسين و آفرين ميگشوديم و سپس به ديدار خانواده»ماهان«ميرفتيم براي اين پرسش:»كه آيا توانايي پرداخت هزينه درمان ومعالجه فرزندشان را دارند؟
تا تواني رفع غم از خاطر غمناك كن
در جهان گرياندن آسان است اشكي پاك كن
متاسفانه بسياري از رفتارها و واكنشهاي ما فقط از روي احساسات، جوگيري و تقليد ناشيانه است كه پس از مدتي مانند تب معكوس به سردي ميگراييم و گذشته خود را از ياد مي بريم. نقل است مردي هنگام راه رفتن ناگهان خون دماغ ميشود، با دست محكم دماغش را ميگيردو سرش را به سوي آسمان بلند ميكند تا بلكه خون دماغش قطع شود، رهگذران كه اين حركت از وي ميبينند، جوگير شده و به تقليد از ايشان گروه گروه دماغ خود را محكم با دست ميگيرند و سرشان را به طرف آسمان بلند ميكنند. انبوهي از جمعيت فراهم ميشود. مردي كنجكاو كه از آنجا عبور ميكرد با ديدن موج جمعيت ابتدا فكر ميكرد كه صف دريافت سبد كالاست بعدا مقداري كنجكاوتر شد و به داخل صفوف مردم رفت و پرسيد چه اتفاقي افتاده است؟ از هر كس ميپرسيد ميگفت نميدانم. همه دستشان روي دماغ و سرشان به طرف آسمان بود. مرد كنجكاو بالاخره آنقدر جستجو كرد و از اين و آن پرسيد تا سرانجام همان مرد اوليه را پيدا كرد و پرسيد چه اتفاقي افتاده است؟ مرد در جواب گفت: راستش من خون دماغ شدم، بيني خود را محكم گرفته و سرم را به سوي آسمان بلند كردم بلكه خون بند بيايد،ديدم ناگهان مردم كوچه و خيابان نيز به تقليد از من همگي دماغشان را با دست گرفتند و سرشان را به سوي آسمان بلند كردند. اين بود اصل ماجرا.
آري واقعا خلق را تقليدشان بر باد داد. آن هم تقليد ناشيانه و كور كورانه و از روي احساسات وجوگيري كه از هول حليم داخل ديگ ميافتيم. دراين گير و دار، گروهي كه واقعا نگران بودند – و حق هم داشتند – خانم ها بودند كه مي گفتند ما چه گناهي كردهايم؟ از يكسو بايد در اين ماراتن تراشيدن سر شركت كنيم واز سوي ديگر تراشيدن موي سر براي ما مشكل است.
اما ديري نپاييد كه هاتفي از غيب ندا سر داد: خانم ها! غصه نخوريد. تب معكوس در حال فروكش كردن است،تا چند روز ديگر همه چيز به خوشي و خرمي پايان ميپذيرد و نه از تاك نشان بود و نه از تاك نشان.
درست به خاطر دارم كه چند سال پيش يك معلم فداكار در منطقه كامياران خود را به آب خروشان رودخانه انداخت تا دانش آموزي را نجات دهد، دانش آموز نجات يافت اما وي غرق شد. اكنون نه نامي از وي هست و نه نشاني. شايد حتي يك مدرسه روستايي را به اسم ايشان نامگذاري نكرده باشند.
من در اينجا پيشنهاد ميكنم مدرسهاي كه»ماهان« در آن درس ميخواند، به اسم همان معلم فداكار مريواني نامگذاري شود تا ياد و خاطره فداكاريهايش براي نسلهاي آينده در اذهان باقي بماند وموضوع فداكاري وي نيز در كتابهاي درسي درج گردد تا مانند دهقان فداكار در كتابهاي درسي باقي بماند. نه اينكه همگي سرمان را بتراشيم و پس از مدتي همه چيز را به فراموشي بسپاريم. گو اينكه:( حرف زدن ارزانتر از آجر است).