جنبه علمي و عرفاني صفويان تحتالشعاع شهرت و قدرت سياسي آنها قرار گرفته است؛ حرکتي که طي چندين نسل پي در پي، از شرقيترين نقطه مرزي افغانستان تا غربيترين سرحد آناتولي را در برگرفت و ازبکستان و گرجستان و قفقاز و آذربايجان را به ايران بازگردانيد و سراسر سواحل خليج فارس را همچون عصر امپراتوري ساساني و هخامنشي پاسداري کرد. در هر نقطه از نقشه ايران بزرگ نشاني از انديشه و آرا و آغاز و انجام صفويان نمايان است. مجموع آثار شادروان دکتر عبدالحسين نوايي که متاسفانه به صورت متفرقه چاپ و منتشر شده است، چنانچه يکجا فراهم آيد، در کنار کندوکاوهاي ساير بزرگان عرصه تاريخ در اين حوزه، مجموعهاي مستقل خواهد بود که تاکنون توجهي به آن نشده است.
نکات سلبي و ايجابي
اين خاندان طي ۲۴۱ سال (از ۹۰۷ تا ۱۱۴۸ق) بر سرير قدرت سياسي بودند. پيشينه علمي و عرفانيشان را نيز اگر از ۶۸۴ق يعني نخستين ملاقات شيخ صفيالدين (متولد ۶۵۰ ق) با شيخ زاهد گيلاني مبدأ قرار دهيم، تا ۹۰۷ق که آغاز سلطنت شاه اسماعيل است، قريب ۲۱۳ سال ميشود که در جمع ۴۵۴ سال در عرصه سياست و ديانت و علم و عرفان برقرار بودند و علم و عرفان و سياست را به هم آميختند. پس از سلطنت درايران بزرگ، رجال علمي و عرفاني خاندان صفوي در جغرافياي کردستان که منشأ اصلي آنان بود، قرنها برقرار بودند؛ اما تا کنون چنان که بايد به اين موضوع، در پژوهشهاي اين سو پرداخته نشده است.
واضح و مبرهن است که منشأ اصلي حرکت آنها پيش از مهاجرت به آذربايجان، منطقه کردستان بوده است. اکثر صاحبنظران متفقالقولند که خاندان شيخ صفيالدين اردبيلي از سنجار کردستان به اردبيل کوچيدند و همواره از زمان قيام شيخ موسي علوي همداني برزنجي با حرکت علويان کردستان همراه بودند. عدم اعتناي شيخ صفي به دعوت الجايتو در تأسيس ابنية سلطانيه پس از شهادت و سرکوبي قيام شيخ موسي برزنجي، نشانة بارز هماهنگي فکري اين دو شخصيت است.
به تصريح و تاييد اکثر منابع معتبر، شيخ صفي و خاندانش همانند ساير سران نهضت علويان، ابتدا مذهب سنت و جماعت داشتند (صفوهالصفا به نقل از مزاوي، ص۴۹؛ تصوف و تشيع، ص۳۷۴) و حمدالله مستوفي مينويسد: «اردبيل از اقليم چهارم است… اکثر بر مذهب شافعياند و مريد شيخ صفيالدين عليه الرحمهاند.»1 (نزهه القلوب، ص ۹۲) و در صفوه الصفا آمده است: «شيخ صفيالدين اسحاق اردبيلي کرد سنجاري شافعي… در مجموع عمر چنان قدم بر متابعت شريعت نهاد که از او سر مويي خلاف شريعت در وجود نيامد، نه به قول نه به فعل.» (صفوه الصفاه، ابن بزار، نسخه خطي، کتابخانه ملک، شماره ۳۸۹۴؛ (دين و مذهب در عصر صفوي، ص ۴۱) اين شيوه تا زمان شيخ صدرالدين موسي (۷۰۴ـ۷۹۴ ق) نيز بر دوام بوده است، مهاجرت نياکان صفويان از سنجار (شنگار) که در صدوبيست کيلومتري غرب شهر موصل قرار دارد، نميتواند بي رابطه با ورود و حضور شيخ عدي بن مسافر هکاري (متوفي ۵۵۷ق) از مولدش بيت قار بعلبک شام به منطقه سنجار بوده باشد، که ايزديها به دور او گرد آمدند و اين عداوت صفويان و ايزديان همچنان در دوره علاءالدين علي و شاه اسماعيل ادامه داشت.
نهضت علويان صفوي
به هر حال نهضت علويان صفوي در دوره علاءالدين علي آغاز گرديد و در عهد فرزندش جنيد که معاصر سلطنت ميرزا جهانشاه قره قوينلو و اوج نهضت مشعشعيان بود، اعتلا يافت؛ زيرا شيخ شاه شش پسر داشت که از ميان آنان کوچکترينشان ـ شيخ جنيد ـ نايب وي شد. شيخ جنيد همدوره با حکومت ميرزا جهانشاه قره قوينلو (۸۷۲ـ۸۴۱ق/۱۴۶۷ـ ۱۴۳۸م) و در دور? از هم پاشيدگي عهد تيموري پس از مرگ شاهرخ (۸۵۰ق/۱۴۴۶م) بود. همچنين دوره رياست معنوي وي معاصر با جنبشهاي مذهبي مانند «مشعشعيان» بود که جنوب غربي ايران را فرا گرفته بود. هم در اين زمان بود که منجمان جهانشاه پيشگويي خروج شيخ جنيد و انتقال سلطنت و به خصوص تغيير مذهب را کردند (عالم آراي صفوي، ص۲۷) كه نتيجه آن مهاجرت جنيد به ديار بکر شد. اين مهاجرت، در ترويج طريقت صفوي در آن سرزمين بسيار مؤثر بود. (دين و مذهب در عصر صفوي، ص۴۴ـ۴۵)
ورود شيخ جنيد به کردستان با سابقه قبلي بود؛ زيرا علاءالدين علي، پدر جنيد در کردستان طريقه شباک را بنياد نهاد، و هموست که با سلطان سيد اسحاق علوي برزنجي ملاقات کرده است که يادداشتهاي روايي «علويان يارسان» وي را به تواتر و برجستگي شيخ صفيالدين ثبت کردهاند، در صورتي که شيخ صفي (۶۵۰ـ۷۳۵ق) معاصر شيخ موسي علوي بزرنجي بود.
اين پيروي و پيوستگي از گريختن سلطان علي فرزند حيدر به سوي اردبيل که مورد تعقيب سواران ترکمن قرار گرفت، آشکار ميگردد؛ زيرا در اين سفر سلطان علي اسرار مسلکي علويان صفوي را به برادر خود ابراهيم و هفت نفر از اعاظم نهضت ميسپارد و تاج پدر را بر سر او مينهند؛ چنان که آوردهاند: هنگامي که صفويان فراري به دهکدة شماسي در حوالي اردبيل رسيدند، سلطان علي از مرگ قريبالوقوع خود آگاه شد. در نتيجه برادر کوچکتر خود ابراهيم را به حضور خواند، تاج حيدر را به سر وي گذارد، او را به جانشيني خود منصوب کرد و در عين حال از اسراري که از اجداد خود به ارث برده بود، مطلع ساخت. پس از اين کار، هفت تن از صوفيان مورد اعتماد را برگزيد که از آن جمله بودند: حسين بيگ لالا، قرهپيري بيگ قاجار، ابدال بيگ و دده بيگ طالشي؛ يعني همه کساني که در دوره شاه اسماعيل از اکابر و اعاظم حکومت شدند. شيخ علي برادران خود را به ايشان سپرد و از آنها خواست که اسماعيل و ابراهيم را در امن و امان به اردبيل ببرند تا او بتواند به مقابله با تعقيب کنندگان خود بپردازد.
در نبردي که بين طرفين رخ داد، بدواً تفوق با سلطان علي بود؛ اما در حين تعقيب دشمن، طرفداران سلطان سرگرم چپاول و غارت شدند، در حالي که با همراهاني اندک به تعقيب دشمن پرداخت تا به رودخانهاي رسيدند. سلطان علي با اسبش به آب افتاد و چون پايش در رکاب گير کرد، در آب خفه شد. شاهزاده خانم مارتا با اندوه فراوان دستور داد جسد پسر ارشدش را به اردبيل بياورند و در اوايل تابستان سال ۱۴۹۴م/ ۸۹۹ ق جسد سلطان در جوار اجدادش به خاک سپرده شد.
انتخاب جانشين در خاندان صفويه همانند خاندانهاي علوي کردستان شامل اکبر واسن نبود، چنان که مينويسد: تعيين جانشين هميشه به موقع مناسب از جانب پير يعني در زمان حيات خود او انجام ميگرفت و به عقيده صوفيان با اين عمل، ولايت از پدر به پسر منتخب منتقل ميشد؛ ولي بايد دانست که اين فرزند برگزيده به هيچ وجه لازم نبود که فرزند ارشد نيز باشد؛ مثلاً ميتوان يادآور شد که شيخ ابراهيم فرزند سوم و شيخ جنيد حتي فرزند ششم پدر خود بود. جانشين نه تنها به مقام معنوي دست مييافت، بلکه کلية ميراث دنيوي را نيز که غير از بقعه، شامل عايدات حاصل از املاک و رقبات پيرامون اردبيل (کلخوران، تاجي بيوک، تلخاب، ابراهيمآباد و غيره) ميشد، نيز تصرف ميکرد و همچنين مسندنشينان براي تبليغ و ارشاد، «خليفه» انتخاب ميکردند و به مناطق دوردست ميفرستادند. بين مرشد و مريدان به ظاهر، لااقل در بعضي اوقات معين و به خصوص براي مريداني که در مناطق دوردست زندگي ميکردند، اشخاص ديگري هم واسطه بودهاند که خليفه ناميده ميشدهاند و براي ترويج عقايد و تعاليم صفويه نيز جهد ميکردهاند. بعدها اين واسطهها يا رؤساي گروههاي محل تحت اراده رئيس ديگري قرار گرفتند: خليفه بزرگ يا «خليفهالخلفاء» که براي اولين بار در سال ۱۵۰۸م/۴ـ۹۱۳ق از طرف شاه اسماعيل اول كسي به اين سمت منصوب شد و به عنوان رهبر و پيشواي صوفيان آناتولي از شهرت و عزت فراوان برخوردار گرديد.
آداب چله و رياضت، اعتنا و توجه به آفتاب، مراسم سکوت و ذکر جهري، قناعت به غذاي ساده از جمله آداب پيروان مشايخ علويان صفوي بود که در اکثر موارد با شيوه سلوک معنوي علويان زاگرس تطبيق دارد و منابع شرقي نيز گواه بر اين هستند که پيروان اين طريقت زندگي را به رياضت ميگذراندهاند: روز با سکوت آغاز ميشد و قبل از طلوع فجر تا برآمدن آفتاب مطلقاً تکلم نميکردند؛ آنگاه به مدت يک ساعت تمام به ذکر جهري ميپرداختند و اين ذکر به هنگام غروب نيز تکرار ميشد؛ پس از نماز عصر نيز قرآن تلاوت ميکردند، از خوراک نيز به اندک اکتفا ميورزيدند. اغلب بلغور ميخوردند و روزه نيز بسيار ميگرفتند؛ ده روز آخر ماه رمضان و ده روز اول ماه ذيحجه را در خلوت و انزوا به سر ميآوردند؛ در ابتداي زمستان چله مينشستند و از مجالست با ديگران پرهيز ميکردند و چندان روزه نگاه ميداشتند و به رياضتهاي سخت تن در ميدادند تا اينکه به مرحله بي خودي کامل ميرسيدند. (تشکيل دولت ملي در ايران، ص۱۱-۸)
اکثر موارد اوليه اين شيوه هنوز هم در بين علويان زاگرس، به ويژه خاندان «آتشبيگي» که متحد و همراه صفويان بودند، رايج است. با اين آميختگي و پيوستن و انطباق و تأثير و تأثر، حرکت «علويان صفوي» همزمان با نهضت «مشعشعيان» و «نوربخشيان» در کنار «علويان زاگرس» آغاز شد و پس از نهضتهاي مکرر علويان در شرق ممالک اسلامي، به ويژه ايران، محيط آماده پذيرش يک قيامکنند علوي شد و از همپاشيدگي دولت مغول زمينه مساعد را فراهم آورد.
ادامه دارد
پينوشت:
۱ـ [برخي نيز بر آنند كه آنها از آغاز بر مكتب اهل بيت بودهاند؛ اما به دلايلي ترجيح مي دادهاند كه عقايدشان آشكار نشود.]منبع: روزنامه اطلاعات ۹۲/۱۲/۳
