۱- عشق چيست؟ موضوع بحث، عشق است، كه دريايي است بيكران، موضوعي كه هر چه درباره آن گفته آيد، كم و ناچيز خواهد بود. چنانكه مولوي عليهالرحمه ميگويد: هر چه گويم عشق را شرح و بيان/ چون به عشق آيم خجل باشم از آن به هر حال در اين بحث، طبعاً نخستين سوال بايد اين باشد كه: عشق چيست؟ اكثراً عشق را محبت و دلبستگي مفرط و شديد معني كردهاند. گويا عشق از «عشقه» آمده است كه گياهي است، چون بر درختي پيچد، آن را بخشكاند و خود سرسبز بماند.(۱) از ديدگاه ماترياليستها، روانشناسان و پزشكان، عشق نوعي بيماري رواني است كه از تمركز و مداومت بر يك تمايل و علاقه طبيعي، در اثر گرايشهاي غريزي، پديد ميآيد، چنانكه افراط و خروج از حد اعتدال در مورد هر يك از تمايلات غريزي، نوعي بيماري است. اما از ديدگاه عرفا، عشق يك حقيقت و يك اصل اساسي و عيني است وليكن اين حقيقت عيني به سادگي قابل تعريف نيست. اين دشواري تعريف و تحديد به اين دليل است كه: اولاً، عشق چنانكه گفتيم يك حقيقت عيني است در نهايت وسعت و عظمت، و لذا اين حقيقت عظيم در ذهن محدود ما نميگنجد و اين تنها عشق نيست، بلكه حقايق بزرگ ديگر نيز- از قبيل هستي، وحدت و غيره- در ذهن ما نميگنجد. شعار اسلامي ما، الله اكبر، بدين گونه تفسير شده است كه خداوند بالاتر از آن است كه در وصف گنجد. چه وصف ما محصول ذهن ماست و ذهن ما فقط چيزهايي را درمييابد و ميتواند توصيف كند كه قابل انتقال به ذهن ما باشند و متأسفانه، همه چيز قابل انتقال به ذهن ما نيست. ما در دو مورد كاملاً متضاد مجبوريم در ذهن خود چيزي بسازيم چون از واقعيت، چيزي به ذهن ما نميآيد و آن دو مورد عبارتند از: ۱- عدم ۲- وجود(۲) در مورد اول، چيزي در واقعيت وجود ندارد تا به ذهن ما انتقال يابد. در مورد دوم آنچه هست عين واقعيت است و در متن خارج و واقعيت بودن برايش ذاتي است و لذا اين خاصيت ذاتي هرگز عوض نميشود و عينيت با ذهنيت نميسازد. از اينجاست كه در نظام فكري اسلامي، وقتي كه اصالت ماهيت جاي خود را به اصالت وجود ميدهد و در واقع يك اصل عرفاني به صورت يك اصل فلسفي پذيرفته ميشود، ضرورت سير و سلوك مطرح ميگردد. چنانكه ملاصدرا سير و سلوك را، در كنار عقل و استدلال، ضروري و لازم دانسته است.(۳) در نظام اصالت ماهيت، ذهن ميتواند با ماهيتها ارتباط برقرار كند. اما در نظام اصالت وجود، وجود يك امر واقعي و عيني بوده و هرگز قابل انتقال به ذهن نيست. در نتيجه فقط با مفاهيم انتزاعي سر و كار خواهد داشت. طبعاً براي رسيدن به واقعيت، راه و روش ديگري بايد در پيش گرفت كه همان سير و سلوك است. يعني به جاي تلاش براي انتقال واقعيت به ذهن بايد بكوشيم كه خود را به واقعيت برسانيم و به مرتبه اتصال و وحدت و فنا نايل آييم وگرنه از تلاش ذهني نتيجهاي نخواهيم گرفت. به عقل نازي حكيم تا كي؟/ به فكرت اين ره نميشود طي به كنه ذاتش خرد برد پي/ اگر رسد خس به قعر دريا بلي در مواردي رابطه ذهن با واقعيت، به دليل محدوديت ذهن و نامحدود و نامتناهي بودن واقعيت، رابطه خس و درياست. اين نكته در بيان اعجازآميزي از امام باقر(ع) درباره خدا چنين مطرح شده است: “كل ما ميز تموه باوهامكم، في ادق معانيه، مخلوق مصنوع مثلكم مردود اليكم.”(۴) ثانياً، هميشه ميان “تجربه” و “تعبير” فاصله هست. شما حوادث لذتبخش يا دردآوري را كه تجربه كردهايد، هرگز نتوانستهايد چنانكه بايد و شايد به ديگران منتقل كنيد. يعني در واقع نتوانستهايد از آن تجربه تعبير رسا و كاملي داشته باشيد. حافظ ميگويد: من به گوش خود از دهانش دوش/ سخناني شنيدهام كه مپرس! آن شنيدن براي حافظ يك تجربه است كه به تعبير در نميگنجد. عينالقضات ميان علم معمولي و معرفت شهودي اين فرق را مطرح ميكند كه حقايق قلمرو عقل و علم با زبان قابل بيان هستند و به اصطلاح تعبيرپذيرند، اما حقايق قلمرو تجربه به بيان درنميآيند.(۵) و از اينجاست كه مولوي ميگويد: گرچه تفسير زبان روشنگر است/ ليك عشق بيزبان روشنتر است و اگر بكوشيم تجربههاي بزرگ را به مرحله تعبير بياوريم، تنها از راه تشبيه و تمثيل و اشاره و ايما ممكن است و لذا حقايق قرآني را در قالب الفاظ، مثلي ميدانند از آن حقايق والا كه با قبول تنزلات مختلف و متعدد، به مرحلهاي رسيده كه در قالب الفاظ چنان ادا شده كه در گوش انسان معمولي جا داشته باشد. اما اين مراتب به هم پيوستهاند و انسانها با طي مراتب تكاملي در مسير معرفت ميتوانند از اين ظاهر به آن باطن و بلكه باطنها دست يابند و همين نكته اساس تفسير و تأويل آيات قرآن كريم است. اما پيش از سير در مدارج كمال نبايد انتظار درك حقايق والا را داشته باشيم. با توجه به نكات مذكور، تعريف عشق مشكل و دشوار است وليكن خوشبختانه حقيقتهاي بزرگ كه در تعريف و تحديد نميگنجند غيرقابل شناخت نيستند. بلكه اين حقايق والا، از هر چيز ديگر روشنتر و آشكارترند و هر كسي كه بخواهد، مستقيماً ميتواند با آن حقايق ارتباط برقرار كند اما بيواسطه، نه با واسطه كه: آفتاب آمد دليل آفتاب/ گر دليلت بايد از وي رخ متاب و عشق هم آن حقيقت والايي است كه از سودايش هيچ سري خالي نيست و چنانكه خواهد آمد، يك حقيقت جاري و ساري در نظام هستي است و نيازي نيست كه عشق را با غير عشق بشناسيم كه حقيقت عشق، همچون حقيقت هستي، به ما از رگ گردن نزديكتر است. به همين دليل انتظار نداريم كه با مفاهيم ذهني درباره حقيقت عشق، مشكلي را آسان كنيم يا مجهولي را معلوم سازيم كه اين در حقيقت با نور شمع به جستجوي خورشيد رفتن است. ۲- نقش عشق در عرفان اسلامي: عشق در عرفان اسلامي، از جهات مختلف، به عنوان يك اصل، مورد توجه قرار ميگيرد كه اهم آنها عبارتند از: الف- نقش عشق در آفرينش: از ديرباز ميان متفكران اين سوال مطرح است كه انگيزه آفرينش چيست؟ جمعي در آفرينش جهان براي خدا انگيزه و اهدافي عنوان كردهاند و جمعي داشتن غرض و انگيزه را نشان نقص و نياز دانسته و خداوند را برتر از آن ميدانند كه در آفرينش غرض و هدفي را دنبال كند. عرفا، در مقابل اين پرسش، عشق را مطرح ميكنند و همچون حافظ برآنند كه: طفيل هستي عشقند آدمي و پري… از نظر عرفا، جهان براي آن به وجود آمده كه مظهر و جلوهگاه حق بوده باشد. در يك حديث قدسي آمده كه حضرت داوود(ع) سبب آفرينش را از خداوند پرسيد. حضرت حق در پاسخ فرمود: «كنتُ كنزاً مخفياً لااُعرفُ فاحببتُ انْ اُعرف فخلقتُ الخلقَ لكي اعرف.»(6) پس جهان بر اين اساس بوجود آمده كه حضرت حق خواسته جمال خويش را به جلوه درآورد. اين نكته را جامي با بيان لطيفي چنين ميسرايد: در آن خلوت كه هستي بينشان بود/ به كنج نيستي عالم نهان بود وجودي بود از نقش دويي دور/ ز گفتگوي مايي و تويي دور “جمالي” مطلق از قيد مظاهر/ به نور خويشتن، بر خويش ظاهر دلارا شاهدي در حجله غيب/ مبرا ذات او از تهمت عيب… رخش ساده ز هر خطي و خالي/ نديده هيچ چشمي زو خيالي نواي دلبري با خويش ميساخت/ قمار عشقي با خويش ميباخت ولي زان جا كه حكم خوبرويي است/ ز پرده خوبرو در تنگ خويي است نكورو تاب مستوري ندارد/ چو در بندي سر از روزن برآرد… چو هر جا هست حسن اينش تقاضاست/ نخست اين جنبش از «حسن» ازل خاست برون زد خيمه ز اقليم تقدس/ تجلي كرد بر آفاق و انفس… ز هر آيينهاي بنمود رويي/ به هر جا خاست از وي گفتگويي… ز ذرات جهان آيينهها ساخت/ ز روي خود به هر يك عكس انداخت… “جمال” اوست هر جا جلوه كرده/ ز معشوقان عالم بسته پرده… به هر پرده كه بيني پردگي اوست/ قضا جنبان هر دلبردگي اوست… دلي كان عاشق خوبان دلجوست/ اگر داند وگرني عاشق اوست(۷) جمال حضرت حق در آينه حضرات پنجگانه- كه عبارتند از: عالم اعيان ثابته، جبروت، ملكوت، ملك و انسان كامل- جلوه كرده و در هر موجودي، به نسبت مرتبه وجودي آن، برخي از اسماء و صفات الهي جلوهگر و نمايان شده است. مظهر كامل آن معشوق، وجود انسان كامل است كه خليفه اوست در جهان آفرينش، و آينه تمامنماي اسماء و صفاتش، و شايد حديث «خلق الله آدم علي صورته» اشاره به اين نكته باشد.(۸) ب- عشق در بازگشت: عرفا عشق را در بازگشت هم مطرح ميكنند، به اين معنا كه اين عشق از ذات حق به سراسر هستي سرايت ميكند. البته عشق حق در مرحله اول به ذات خويش است و چون معلول لازم ذات علت است، پس به تبع ذات، مورد عشق و علاقه حق قرار ميگيرد. پس خدا آفريدگان را دوست ميدارد و از اين طرف نيز هر موجودي عاشق كمال خويش است. بنابراين، در سلسله نظام هستي چنانكه در قوس نزول عشق از بالا به پايين در جريان است، از آن جهت كه هر مرتبه پايين اثر مرتبه بالاست، در قوس صعود هم هر مرتبهاي از وجود، عاشق و طالب مرتبه بالاتر از خويش است چون كمال اوست، و چون بالاترين مرتبه هستي، ذات حضرت حق است پس معشوق حقيقي سلسله هستي، ذات مقدس اوست.(۹) همين عشق به كمال و عشق به اصل خويش، انگيزه و محرك نيرومند همه ذرات جهان از جمله انسان به سوي حضرت حق است. هر كسي كو دور ماند از اصل خويش/ باز جويد روزگار وصل خويش و اين عشق، چنانكه گذشت، يك عشق دو سره است كه: «يحبهم و يحبونه.»(10) ج- عشق در پرستش: عرفا با گروههاي فكري ديگر، در روش شناخت و ابزار شناخت فرق دارند به اين معنا كه در كنار عقل، بصيرت را مطرح ميكنند و رسيدن به بصيرت و معرفت را نتيجه مجاهده و رياضت ميشمارند. اما در جنبه عبادت و پرستش نيز خود را از عابدان و زاهدان، در چگونگي و اهداف عبادت، جدا ميدانند. اينان عابدان و زاهدان را سوداگراني ميشمارند كه عبادت را به خاطر اجر و پاداش، انجام ميدهند با اين تفاوت كه عابدان، هم دنيا را ميخواهند و هم آخرت را و زاهدان از دنيا چشم ميپوشند و تنها آخرت را ميخواهند. اما عارفان، خدا را نه به خاطر دنيا و آخرت بلكه بدان جهت ميپرستند كه او را دوست ميدارند. چنانكه از مولاي متقيان علي(ع) نقل شده كه: «ما عبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً في جنتك لكن وجدتك اهلاً للعباده فعبدتك.»(11) در متون عرفاني هم از رابعه نقل است كه ميگفت: «الهي، ما را از دنيا هر چه قسمت كردهاي، به دشمنان خود ده. و هر چه از آخرت قسمت كردهاي، به دوستان خود ده، كه مرا تو بسي. خداوندا، اگر تو را از بيم دوزخ ميپرستيم، در دوزخم بسوز و اگر به اميد بهشت ميپرستيم، بر من حرام گردان. و اگر تو را براي تو ميپرستيم، جمال باقي دريغ مدار.»(12) د- عشق در رابطه با ديگران: از آنجا كه عرفا ذات حضرت حق را معشوق حقيقي ميدانند و آفرينش را جلوهگاه و مظهر آن معشوق، طبعاً همه جهان و جهانيان را دوست خواهند داشت. چنانكه سعدي ميگويد: به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست/ عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست و اگر بيشتر دقيق شويم از ديدگاه عرفا همه عالم «او» ست، نه «از او» چنانكه جامي گويد: تو را ز دوست بگويم حكايتي بيپوست/ همه ازوست وگر نيك بنگري همه اوست(۱۴) ۳- نكتههايي در رابطه با عشق: الف- سريان و عموميت عشق: ابنسينا عشق را يك حقيقت فراگير نسبت به همه موجودات جهان، از جواهر و اعراض و بسائط و مركبات، ميداند و عشق را بر اين اساس توجيه ميكند كه «خير» معشوق بالذات است و در موجودات همين عشق ذاتي به كمال، عامل طلب كمال است پيش از يافتن كمال، و سبب حفظ آن كمال است پس از يافتن و رسيدن به آن.(۱۴) پس همه موجودات از عشق بهرهاي دارند و اين عشق براي آنان ذاتي است. ملاصدرا با نقل بيان ابنسينا و تحسين آن، اظهار ميدارد كه بيان خودش در تحليل سريان و عموميت عشق، كاملتر است و آن اينكه بر اساس مكتب وحدت وجود، وجود يك حقيقت است با مراتب متفاوت از لحاظ نقصان و كمال، و وجود ذاتاً خير است. پس هر موجودي ذاتاً عاشق ذات و كمالات ذات خويش است چون خير و كمال، معشوق بالذات است و چون ذات هر علت، كمال معلول خويش است و چون هر معلولي از لوازم كمال علت است، پس هر علتي نسبت به معلول خود، و هر معلولي نسبت به علت خويش، عشق خواهد داشت.(۱۵) ب- عشق و اختيار: ابنسينا عشق را طوري مطرح ميكند كه آزادي و ادراك را شرط نميداند. او عشق را به طبيعي و اختياري تقسيم ميكند.(۱۶) اما صدرالمتألهين عشق را به دور از حيات و شعور قابل تحقق نميداند و اگر كسي كلمه عشق را در موجودات بيجان و بيشعور به كار برد، به عنوان تشبيه و مجاز خواهد بود.(۱۷) مرحوم طباطبايي در حاشيه همين قسمت از اظهارات ملاصدرا ميگويند: در سريان عشق حيات و شعور شرط نيست و چون در حقيقت، عشق همان وابستگي مراتب وجود به يكديگر است بنابراين، علم و شعور از مفهوم عشق خارجند. اگرچه از ديدگاه عدهاي هرگز عشق از شعور جدا نبوده باشد.(۱۸) در اينجا تذكر چند نكته را لازم ميدانم. يكي اينكه در صورتي كه عشق را ذاتي بدانيم، ديگر مطرح كردن شرط شعور و حيات لازم نخواهد بود و عملاً هم عشق با عقل و انتخاب و اختيار چندان سازگار نيست. و ديگر اينكه از ديدگاه عرفا، حيات و شعور هم، در سراسر عالم هستي جريان دارد و اين شعور و حيات يك امر نسبي است كه تابع ميزان كمال موجودات است. به اين معنا كه هرچه موجود كاملتر باشد، آگاهي بيشتر است به موضوع عموميت حيات و شعور. در قرآن كريم و احاديث و اخبار هم اشاره شده و ملاصدرا و عرفا هم بر اين مطلب تأكيد دارند(۱۹) چنانكه مولوي ميگويد: گر تو را از غيب چشمي باز شد/ با تو ذرات جهان همراز شد ما سميعيم و بصيريم و هشيم/ با شما نامحرمان ما خامشيم بر اين اساس، شرط شعور و حيات هم منافاتي با سريان عشق ندارد. ج- عشق حقيقي و مجازي: چون عشق بر اساس كمال است، پس معشوق حقيقي همان كمال مطلق خواهد بود. اما در سريان عشق، در قوس نزول و صعود، طبعاً عشق هم داراي مراتب و درجات شده و عاشقها و معشوقها هم متفاوت خواهند بود و عشق براي هر موجودي نسبت به كمال آن موجود جلوهگر ميشود. اما از آنجا كه هر كمالي نسبت به كمال بالاتر از خويش ناقص است، عشق در هر مرتبهاي به مرتبه بالاتر از آن تعلق خواهد گرفت و چون بالاترين مرتبه كمال، كمال حضرت حق است پس معشوق حقيقي، ذات حضرت حق بوده و عشق حقيقي عشق به ذات او خواهد بود و بقيه عشقها و معشوقها به صورت مجازي و واسطه مطرح خواهند شد.(۲۰) د- غزالي و عشق: امام محمد غزالي عشق را يك اصل اساسي ميداند و تمام درجات و مقامات را يا مقدمه عشق ميداند يا نتيجه آن. و عشق را مشروط به معرفت و ادراك دانسته و انگيزه عشق را چند چيز ميداند كه عبارتند از: حب نفس و علاقه انسان به خويش و محبت و علاقه انسان به كسي كه به او نيكي كند و علاقه به نيكان به طور مطلق و علاقه به زيبايي به خاطر زيبايي و علاقه به موجودات مناسب و مشابه با خويش. پس انگيزه محبت اين چند چيز است. سپس نتيجه ميگيرد كه اين انگيزهها در مورد خدا از هر محبوب و معشوق ديگري بيشتر است، پس معشوق و معبود حقيقي، ذات حضرت حق است و بس.(۲۱) ه- عشق و شوق و اشتياق: چنانكه گفتيم، عشق به كمال در موجودات يك حقيقت ذاتي و عمومي است. اين كمال اگر بالقوه باشد، عشق با شوق همراه خواهد بود و اگر بالفعل بوده باشد، در آن صورت عشق بدون شوق خواهد بود. با اين لحاظ در جهان ماده، كه كمال موجودات هرگز صورت فعليت كامل پيدا نميكند، عشقها هميشه همراه با درد و رنج عاشق خواهد شد. پس در جهان ماده عشق هميشه با درد و رنج همراه است. بنابراين، شوق مانند عشق عموميت و سريان نخواهد داشت.(۲۲) و اما اشتياق عبارت است از: حالتي كه پس از وصول به معشوق حاصل ميشود. در صورتي كه شوق، به پيش از وصول مربوط است و اين اشتياق عبارت است از تلاش عاشق براي رسيدن به نهايت اتحاد و فنا در معشوق. و لذا عرفاي بزرگ گفتهاند: «شوق با ديدار خاموش ميشود، اما اشتياق فزوني ميگيرد.»(23) و- آثار عشق مجازي: چنانكه گفتيم، عشق در غير معشوق حقيقي عشق مجازي است. و عشقهاي مجازي، كه نمونه عمده آن عشق به زيباييها و زيبارويان است، در نظام هستي يك امر ضروري و ذاتي است. اما ببينيم اين موضوع، يعني عشق مجازي، چه نقش و اثري ميتواند داشته باشد. عرفا براي عشق مجازي آثار زير را مطرح ميكنند: ۱- عشق يك بشارت است: از آنجا كه انسان موجودي است با تركيب مادي و معنوي، با نيمي از فرشته و نيمي از حيوان، طبعاً وجودش تحت تأثير گرايشهاي متضاد و مختلفي خواهد بود: جان گشايد سوي بالا بالها/ در زده تن در زمين چنگالها در اينجاست كه اگر نشانههايي از عشق به كمال و جمال در او مشاهده شود، بشارتي است از حركت او به سوي كمال و بريدنش از جهان ماده. از اينجاست كه عرفا در عشق به زيبارويان، عفت را مطرح ميكنند. يعني عشقي كه در آن به تعبير ابنسينا شمايل معشوق حاكم باشد نه سلطه شهوت.(۲۴) و لذا عرفا توجه به زيباييها را ميستايند و بيتوجهي نسبت به آنها را نكوهش ميكنند. چنانكه شيخ بهايي ميگويد: كل من لم يعشق الوجه الحسن/ قرّب الجلّ اليه و الرّسن! يعني هر كس را نباشد عشق يار/ بهر او پالان و افساري بيار!(۲۵) ۲- عشق به عنوان يك رهبر و راهنما: از آنجا كه ادراكها، لذتها و عشقها نسبت به مراتب وجود از لحاظ كمال و نقص متفاوتند لذا هر مرتبهاي از وجود، به نخستين مرتبه بالاتر از خويش بهتر و بيشتر متوجه شده و طالب آن مرتبه ميشود و پس از وصول به آن مرتبه طالب و عاشق مرتبه بعدي ميگردد. و همينطور در مدارج و مراتب كمال به سوي معشوق حقيقي پيش رفته، به آن مقصد اعلي و كمال مطلق نزديكتر ميشود و از اين لحاظ است كه گفتهاند: «المجاز قنطرة الحقيقة.»(26) 3- عشق مجازي عامل تمرين براي تحمل زحمات عشق: به اقرار همه عرفا، عشق با مشكلات و رنج و درد طاقتفرسايي همراه است كه سراپا آتش است و آتشافروز. بسا مردان كه در نيمه راه سلوك، به خاطر همين مشقات و دشواريها، از راه وامانده و به مقصد نرسيدهاند. تصويري از اين مشكلات را در سفر مرغان در «منطقالطير» عطار ميتوان مشاهده كرد. از اين روي، عرفا عشق مجازي را يك تمرين براي تحمل عشق حقيقي ميدانند. چنانكه اشتغال انبيا به شغل شباني تمريني بود براي تحمل مسئوليتهاي بزرگتر. عينالقضات ميگويد: «عشق ليلي را يك چندي از نهاد مجنون مركبي ساختند تا پخته عشق ليلي شود، آنگاه بار كشيدن عشق الله را قبول توان كردن.»(27) غازيان طفل خويش را پيوست/ تيغ چوبين از آن دهند به دست تا چو آن طفل مرد كار شود/ تيغ چوبينش ذوالفقار شود(۲۸) ۴- عشق مجازي عامل فهم زبان عرفا: بيترديد، عرفاي اسلام براي طرح مسائل عشق حقيقي از عشق مجازي و مسائل آن بهره گرفتهاند. به تعبير مولوي «سرّ دلبران» را در «حديث ديگران» گفتهاند. بنابراين، عشق مجازي در فهم مسائل عشق حقيقي ميتواند عامل مؤثري بوده باشد. ز- دو مرحلهي عشق مجازي: عشق مجازي در دو مرحلهي سير و سلوك عرفاني مطرح ميشود: يكي در آغاز سلوك و ديگري در پايان سلوك. در آغاز سلوك، چنانكه گفتيم، عشق مجازي يك بشارت و يك عامل جذبه و كشش گام به گام عاشق به سوي معشوق حقيقي است و اما در نهايت سلوك، عبارت است از عشق عارف به تمامي موجودات جهان به عنوان آثار معشوق و جلوههاي معشوق. و از اينجاست كه چنين عشقي را هم براي مبتديان جايز ميدانند– كه در مبتديان نشانه حركت و آغاز سير و سلوك معنوي است– و هم براي كاملان– كه در كاملان هم نشانه كمال است.(۲۹) ح- مشروعيت عشق: از ديرباز ميان علما و عرفا در مورد عشق اختلاف نظر وجود داشته است. جمعي آن را مذموم و ناپسند دانسته و نتيجه شهوات حيواني يا نوعي جنون و بيماري رواني به شمار آوردهاند و جمعي آن را ستوده و از فضايل انساني شمردهاند. گروهي كاربرد كلمه عشق را در رابطه با خدا و خلق ممنوع دانسته و جمعي ديگر آن را، به استناد آيات و رواياتي، جايز شمردهاند.(۳۰) ملاصدرا عشق را، از آن جهت كه در نفوس ملتهاي مختلف به صورت طبيعي و فطري وجود دارد، يك امر الهي دانسته كه حتماً به خاطر مصلحتي و هدفي در وجود انسانها نهاده شده است.(۳۱) و اما عرفا، علاوه بر تأييدات حاصل از كشف و شهود، به دلالتهايي از قرآن و حديث هم استناد ميكنند. شيخ روزبهان بقلي اين نكته را گواهي بر تأييد عشق ميداند كه خداي تعالي قصه يوسف و زليخا را «احسن القصص» ناميده است.(۳۲) پس از آن روايات متعددي را در تأييد مطلب مطرح ميكند.(۳۳) ط- تصعيد عشق: عرفا عشق مجازي را در بدايت وسيله سير و ترقي گام به گام ميدانند و چنانكه گفتيم، مجاز را به عنوان پلي به سوي حقيقت ارزيابي ميكنند. از اين نكته نتيجه ميگيريم كه توقف در عشق مجازي روا نبوده، بلكه عارف بايد از معشوقهاي مجازي دست برداشته، ابراهيموار، فرياد «لااحب الافلين» برآورد و اگر عارفي در عشق مجازي متوقف بماند، در حقيقت نوعي بيماري خواهد بود. چنانكه شمس تبريزي به اوحدالدين كرماني كه عشق مجازي خويش را اينگونه توجيه ميكرد كه: «ماه را در آب طشت ميبينم»، گفت: «اگر در گردن دمبل نداري، چرا بر آسمانش نميبيني؟»(مناقبالعارفين۴/۲۷) مولوي ميگويد: زين قدحهاي صور كم باش مست/ تا نباشي بتتراش و بتپرست عشق آن زنده گزين كو باقي است/ وز شراب جان فزايت ساقي است هر چه جز عشق خداي احسن است/ گر شكر خوارسيت، آن جان كندن است عشقهايي كز پي رنگي بود/ عشق نبود عاقبت ننگي بود ي- ذوق حضور: چنانكه ابنفارض قصيده گرانقدر «تائيه»اش را با اين نكته آغاز ميكند كه: «من جام عشق را از دست چشمانم نوشيدم»(34) همه عرفا بر نقش ديدار در پيدايش عشق تأكيد دارند كه به قول باباطاهر: «هرآنچه ديده بيند دل كند ياد.» اين ديدار و حضور پس از پيدايش عشق نيز همچنان ارزش خود را حفظ ميكند. به نظر ميرسد كه انسان به هيچيك از قواي ادراكي خويش به اندازه چشمش اطمينان ندارد. اين نكته را در جريان حضرت ابراهيم(ع) كه درخواست كرد تا چگونگي زنده كردن مردگان را به چشم خود ببيند(۳۵) و نيز در جريان درخواست ديدار حضرت موسي(۳۶) در كوه طور آشكارا مشاهده ميكنيم. به نظر نگارنده اين ذوق حضور و علاقه به ديدار انسانها در رواج دو مكتب مؤثر بوده است: ۱- مكتبهاي بتپرستي و مظهر پرستي ۲- عرفان و تصوف. در مورد اول انسانها چون هنوز به معشوق حقيقي دست نيافتهاند غم فراق را با توجه به مظاهر و نشانهها تسكين دادهاند كه: نقش تو اگر نه در مقابل بودي/ كارم ز غم فراق مشكل بودي دل با تو و ديده از جمالت محروم/ اي كاش كه ديده نيز با دل بودي و در مورد دوم ميتوان گفت كه يكي از علل رواج و گسترش عرفان، همان وعده ديدار معشوق است كه در عرفان، انسان نه به خانه بلكه به صاحب خانه ميرسد. ك- نكتهاي از ابنعربي: بدون شك، ابنعربي بزرگترين شخصيت عرفان اسلامي است و ابداعات و ابتكارات وي در عرفان غيرقابل ترديد است. پس چه بهتر كه اين مقال را با سخني از وي به پايان بريم. ابنعربي علاوه بر رسالات و كتب مختلف خويش در جلد دوم «فتوحات مكيه»(ص۳۶۲-۳۱۹) بحث مفصلي دارد درباره عشق، و تحليلهاي جالبي كه مطرح كردن آنها در اين مختصر نميگنجد. تنها به ذكر نكتهاي اكتفا ميكنيم و آن اينكه تعلق عشق، به معدوم است نه به موجود. و اين اشتباه و غلط است كه موجود را معشوق بدانيم، بلكه موجود را هميشه به عنوان مظهري از معشوق حقيقي بايد در نظر گرفت و حتي گاهي خيالي از موجود به عنوان معشوق يا مظهر معشوق مطرح ميشود.(۳۷) چنانكه آنچه در ذهن مجنون بود، خيالي از «ليلا» بود كه شايد چندان هم با واقعيت مطابق نبود. و شايد عامل تفاوت ديد مجنون با ديگران همين صورت خيالي ليلا باشد كه تنها در ذهن مجنون بود و لذا ديگران «مو» ميديدند و مجنون «پيچش مو»! مولوي ميگويد: ز تو هر هديه كه بردم به خيال تو سپردم/ كه خيال شكرينت فر و سيماي تو دارد به هر حال: به پايان آمد اين دفتر حكايت همچنان باقي/ به صد دفتر نشايد گفت وصفالحال مشتاقي و پايان سخن اين دعاي عينالقضات باشد كه: در عالم پير هر كجا برنايي است/ عاشق بادا كه عشق خوش سودايي است! يادداشتها: ۱٫ لغتنامه دهخدا. ۲٫ نهاية الحكمه، مرحوم طباطبايي، ص۲۲۷(مرحله۱۱، فصل۱۰). ۳٫ مقدمه «اسفار» و كتاب «المبدأ و المعاد»، ص۲۷۸٫ ۴٫ هرچه با وهم خود، در دقيقترين معني، تصور كنيد، ساخته و پرداخته خود شماست و به خودتان بازميگردد.(وافي فيض كاشاني، ج۱، ص۸۸) ۵٫ زبدةالحقايق، ص۶۷٫ ۶٫ گنج نهاني بودم كه دوست داشتم شناخته شوم، پس آفريدگان را آفريدم تا شناخته شوم. ۷٫ مقدمه يوسف و زليخا. ۸٫ «صحيح بخاري»، ج۴، ص۵۶، و «جامع صغير»، ج۲، ص۴٫ ۹٫ مراجعه شود به اسفار ملاصدرا، چاپ جديد، ج۷، ص۱۵۸ به بعد. ۱۰٫ سوره ۵، آيه۵۴: خدا ايشان را دوست ميدارد و ايشان نيز خدا را. ۱۱٫ وافي فيض، ج۳، ص۷۰: تو را نه از بيم دوزخ، و نه به طمع بهشت ميپرستم، بلكه از آن جهت كه شايسته پرستش هستي ميپرستمت. ۱۲٫ تذكرةالاوليا، ج۱، ص۷۳٫ ۱۳٫ اشعةاللمعات، ص۷۲٫ ۱۴٫ «رساله عشق» ابنسينا، فصل۱و۲٫ ۱۵٫ «الاسفارالاربعة» چاپ جديد، ج۷، ص۱۵۸ به بعد. ۱۶٫ رساله عشق، فصل چهارم. ۱۷٫ اسفار، ج۷، ص۱۵۲٫ ۱۸٫ مدرك پيشين، ص۱۵۳٫ ۱۹٫ مدرك پيشين. ۲۰٫ رساله عشق ابنسينا، فصل ۶ و اسفار ملاصدرا، ج۷، ص۱۶۰ به بعد. ۲۱٫ «احياء علومالدين»، ج۴، ص۲۹۴ به بعد. ۲۲٫ اسفار، ج۷، ص۱۵۰٫ ۲۳٫ «مشارقالدّراري»، شرح تائيه ابنفارض، اثر: فرغاني، چاپ انجمن فلسفه، ص۱۰۷٫ ۲۴٫ «اشارات و تنبيهات»، نمط نهم. ۲۵٫ «نان و حلوا»، اثر شيخ بهايي. ۲۶٫ مجاز پلي است براي عبور به حقيقت. ۲۷٫ «تمهيدات»، ص۱۰۵٫ ۲۸٫ سنايي. ۲۹٫ «تاريخ تصوف»، غني، ص۵۸۵٫ ۳۰٫ اسفار، ج۷، ص۱۷۱ و احياء، ج۴، ص۲۹۴٫ ۳۱٫ اسفار، ج۷، ص۱۷۲٫ ۳۲٫ قرآن كريم، سوره يوسف، آيه۳٫ ۳۳٫ «عبهرالعاشقين»، ص۱۲-۸ و ۲۲-۱۸٫ ۳۴٫ «سقتني حميا الحب راحة مقلتي»، مشارقالدراري، ص۸۱٫ ۳۵٫ قرآن كريم، سوره بقره، آيه۲۶۰٫ ۳۶٫ سوره اعراف، آيه۱۴۳٫ ۳۷٫ «فتوحات»، ج۲، ص۳۳۷٫ منبع:www.maghaleh.net

عشق در عرفان اسلامي، دكتر سيد يحيي يثربي
چکیدههر كه شد محرم دل در حرم يار بماند/ و آنكه اين كار ندانست در انكار بماند از صداي سخن عشق نديدم خوشتر/ يادگاري كه در اين گنبد دوار بماند (حافظ)
شناسه خبر : 6015