استاد صدیق تعریف: آثار «کمندی» انگار تنها برای او ساخته شده اند

«عباس کمندی» در عرصه موسیقی هنرمندی صاحب سبک است و کارهایش ویژگی های خاص خود را دارد. دنیای موسیقایی که «کمندی» آفریده شیفتگان بسیار دارد و خیل عظیمی طرفدار هنر بی همتایش هستند

«عباس کمندی» در عرصه موسیقی هنرمندی صاحب سبک است و کارهایش ویژگی های خاص خود را دارد. دنیای موسیقایی که «کمندی» آفریده شیفتگان بسیار دارد و خیل عظیمی طرفدار هنر بی همتایش هستند. برای آشنایی بیشتر با کارهای «کمندی» پای صحبت های استاد «صدیق تعریف» نشسته ایم. این هنرمند سنندجی از خوانندگان مطرح موسیقی سنتی ایران است و آلبوم زیبای او با عنوان «کُردانه» (با گروه کامکارها) طرفداران بسیاری دارد. این پیشینه ممتاز جایگاه ویژه ای به دیدگاه های وی در عرصه هنر می بخشد. در ادامه صحبت های خواندنی «صدیق تعریف» پیرامون جایگاه و ویژگی های هنری استاد عباس کمندی را می خوانید.
 
همانگونه که مطلع هستید «عباس کمندی» خواننده مطرح و صاحب سبک کُرد چندی پیش دارفانی را وداع گفتند. واقعه ای تأسف بار که بسیاری از علاقه مندان به هنر را سوگوار خویش کرد. استاد از این واقعه تلخ بگویید؟
 
از شنیدن خبر درگذشت «عباس کمندی» بسیار متألم و متأثر شدم. من هنوز سوگوار از دست دادن استادم جناب «محمدرضا لطفی» بودم (و همچنان هستم) که خبر درگذشت این هنرمند بزرگ از راه رسید و این تألم را به نهایت خود رساند. متأسفانه کاری هم نمی توان کرد و این پایانیست که سر راه همه قرار گرفته. ما آرزو داریم این بزرگان حضور طولانی تری در عرصه هنر داشته باشند، ولی این صرفاً یک آرزو است و در عالم واقعیت اتفاقات به شکل دیگری رقم می خورد.
 
من از چهل و اندی سال پیش و از دوره نوجوانی «عباس کمندی» را از نزدیک می شناختم. او دارای یک استعداد بسیار خودجوش و غریزی بود، استعدادی که در نهاد بسیاری از بچه های کشورهای موسوم به کشورهای پیرامونی وجود دارد، بچه هایی که اگر شانس بیاورند ممکن است به جایگاهی برسند که استحقاق آن را دارند. در غرب استعدادهای افراد از دوران کودکی شناسایی و مورد حمایت همه جانبه قرار می گیرند ولی در جهان سوم افراد به حال خود رها می شوند و در این میان بسیاری هستند که علیرغم اینکه غریزه و استعداد بالای هنری دارند ولی هیچگاه کشف نمی شوند و ممکن است برخی این توانایی ها را حتی در زمینه کارهای خلاف به کار گیرند. البته در این میان شاید امثال من و «عباس» خیلی خوش شانس بودیم که وارد عرصه هنر شدیم. به عنوان نمونه من به دانشگاه تهران آمدم و «هنرهای نمایشی» خواندم و اساتید بزرگی مانند «بهرام بیضایی»، «هوشنگ گلشیری»، «حمید سمندریان» و … ما را در باورور شدن استعدادهایمان کمک کردند. اما فردی مانند «عباس» معلم و مرشدی نداشت و خودش استاد خودش بود. آقای «کمندی» با تلاش و پشتکاری که داشت طی یک پروسه طولانی استعدادهایش را پرورش داد و خوشبختانه در این عرصه با هنرمندان ارزشمندی آشنا شد که راهش را هموارتر کرد. وی جدا از «موسیقی» وارد حوزه های دیگری مانند «نمایش»، «تئاتر»، «نقاشی»، «سینما» و «دوبله» نیز شد و در همه این عرصه ها استعداد خویش را به نمایش گذاشت، چرا که حرف تازه ای برای گفتن داشت. او رنج های بسیاری کشید تا بتواند ببالد و رشد کند. در حقیقت ما از قدیم روی پای خودمان بزرگ شده ایم و یا همانگونه که «ماکسیم گورگی» خالق «بچه های اعماق» می گوید ما «بچه های اعماق» هستیم و بر حسب اتفاق و یک خوش شانسی وارد یک کانال مثبت شده ایم. ما با تلاش بسیار خودمان را بالا کشیدیم تا آنچه که در درونمان هست را به دنیای پیرامونمان عرصه کنیم و مانند هر انسان دیگری وجودمان را در هستی معنا کنیم. طبیعتاً هنرمند از آنجایی که ذهنی آرمانگرایانه دارد همیشه به دنبال چیزی بهتر از وضع موجود است و ممکن است همیشه یک نوع رمانتیسیسم و ایدآلیسم آرمانگرایانه در ذهن خود تصور کند. این نگاه باعث می شود او به دنبال حقیقتی برود که از نظر وی می بایست باشد، نه آن واقعیت موجود که اغلب نیز تلخ است.
 
به عقیده بسیاری استاد «کمندی» در عرصه «خوانندگی» سبک خاص خویش را دارد و کارهایش حال و هوایی ویژه دارند. به عنوان کسی که به شکل تخصصی به «آواز» پرداخته اید، نظرتان درباره کارهای عباس کمندی چیست؟ آیا شما نیز چنین ویژگی ای را در کارهای این هنرمند حس کرده اید؟
 
در تاریخ موسیقی کردی خوانندگان بسیار ممتازی داشته ایم که در میان همه آن ها «سیدعلی اصغر کردستانی» مانند یک خورشید می درخشد و بزرگانی مانند «حسن زیرک»، «مظهر خالقی»، «علی مردان»، «طاهر توفیق» و … دیگر ستاره های درخشان این منظومه هستند. این بزرگان همگی اثر انگشت و امضای خویش را پای آثارشان دارند، ویژگی بسیار ارزشمندی که در کارهای «عباس کمندی» نیز به چشم می خورد. «کمندی» ذات و رنگ صدایش متعلق به خودش بود و این عدم تشابه امری خودخواسته است. این هنرمند به زیبایی احساس خویش را از طریق «آواز»هایش به شنونده منتقل می کرد و چون این «آواز» از دورنش برمی آمد، لاجرم بر دل می نشست. علاوه بر این ها صدای «کمندی» از گرمی خاصی برخوردار بود و حال و هوای ویژه و خاص خود را داشت. او ذاتاً انسانی شریف و بچه زحمت و تلاش بود. «عباس» رنج بسیار کشیده بود ولی در عین حال به قول حکما و بزرگان مصداق جمله «با دل خونین لب خندان بیاور» بود. با اینکه می دانستیم دلش خون است اما همیشه با رویی خندان با همه حال و احوال می کرد. او اهل شوخی و خنده بود و طنزی بسیار زیبا و شیرین و دوست داشتنی در کلامش جاری بود. «کمندی» روان و بی غل و غش بود و همانی بود که می نمود. صداقت و صمیمت در کلامش موج می زد و این صداقت درونی در صدایش کاملاً احساس می شد. در عرصه آواز نمی توان به مخاطب دروغ گفت و اگر حس یک خواننده آمیخته به ریا باشد بیگمان شنونده خیلی زود متوجه این ریاکاری می شود. در واقع شخصیت هر خواننده ای کاملاً در صدایش منعکس می شود. و این موضوع نه تنها درباره آقای «کمندی» و هنر «آواز» بلکه درباره هنرمندانی که در رشته هایی مانند «تئاتر»، «بازیگری»، «نقاشی» و «سینما» فعالیت می کنند نیز مصداق دارد و آن ها اگر در کارشان صداقت داشته باشند آثارشان ماندگارتر و دلنشین ترند.
 
شخصیت هنری «کمندی» حضوری بسیار پررنگ و تمام قد در کارهایش دارد، به نحوی که انگار علاوه بر خوانندگی، در انتخاب اشعار، تنظیم کارها و حتی چگونگی نواختن سازها هم بسیار تأثیرگذار بوده است. آیا واقعاً یک «خواننده» می تواند به شکلی چنین آشکار احساسش را در پیکره آثارش جاری و ساری کند؟
 
بله همینطور است. بسیاری از کارهایی که «کمندی» با همکاری گروه کامکارها و دیگران اجرا کرده دارای این ویژگی هایی هستند. فراموش نکنیم تمامی کاری های ایشان حاصل تحقیقات و پژوهش های این هنرمند در مناطق مختلف کردنشین است. یادم هست در سال های آخر فعالیت تلویزیون ملی ایران در دهه 50 بانویی به نام «فوزیه مجد» در این سازمان مسئول پژوهش در حوزه موسیقی مناطق بودند. ایشان در هر استان افرادی را برای پژوهش و ثبت و ضبط نغمه ها و آواهایی که در خطر نابودی قرار داشتند، برگزیده بود. آقای «کمندی» در این مجموعه به عنوان پژوهشگر حوزه کردستان به فعالیت می پرداخت. هرچند پس از پیروزی انقلاب این برنامه تحقیقاتی متوقف شد ولی این امر باعث نشد «کمندی» پژوهش در این عرصه  را رها کند. او تا زمانی که سرحال و قبراق بود با شور و اشتیاق فراوان در کوه و کمرهای منطقه به پژوهش پیرامون موسیقی کردی می پرداخت. اغراق نیست اگر بگوییم آقای «کمندی» واقعاً عاشق تحقیق و پژوهش پیرامون موسیقی، شعر وادبیات فولکلور کردی بود. در کنار این ها «عباس» از آن دسته خوانندگانی نبود که صرفاً کارهای آهنگسازان را اجرا می کنند، بلکه خودش ملودی های بکر و زیبای کردی را پیدا می کرد و پس از یک بازنگری و تنظیم و ویرایش آن ها را می خواند. نکته جالب اینکه هیچ کس مانند وی نمی توانست این آثار را به خوبی و درستی اجرا کند چراکه خودش بارها از آن مناطقی که این کارها در آن شکل گرفته بودند از نزدیک دیدار کرده بود و ویژگی و حس و حال آن ها را دقیقاً اشراف پیدا کرده بود. البته نه اینکه دیگران ناتوان از انجام این کار باشند، اما کار «عباس» ویژه تر و خاص تر بود. در عین حال «کمندی» کارهایی را می خواند که در حیطه توانایی های صدای وی قرار داشت. کارهایی او دارای سبک و سیاقی بودند که دقیقاً به صدایش می خورد و انگار برای خودش ساخته شده بودند و هیچگاه کارهایی که به صدایش نمی خورد را اجرا نکرده بود. این یکی از ویژگی های ارزشمند آقای «کمندی» است، ویژگی ای که شاید کمتر خواننده ای از آن برخوردار است. در کنار این ها «عباس» یک هنرمند بی دریغ بود و دانش موسیقایی خود را بی هیچ چشمداشتی در اختیار دیگران می گذاشت. یادم هست هنگام ضبط آلبوم «کُردانه» – که با همکاری کامکارها منتشر شد – شعر یکی از قطعات نیاز به کمی تغییر و اصلاح داشت. تلفنی موضوع را با «عباس» در میان گذاشتم او با تسلطی که داشت فوراً با جابه جایی و افزودن چند واژه به شعر نظم بهتری داد. همان زمان ها چند بار به وی گفتم اگر کارهایی داری که احساس می کنی برای صدای من مناسب هستند خیلی خوشحال می شوم آن ها را در اختیار من بگذاری. من هم با افتخار عنوان خواهم کرد این آثار حاصل تلاش آقای «کمندی» هستند. ولی متأسفانه هیچگاه این امکان فراهم نشد.
 
به نظر می رسد «کمندی» دیدگاه های موسیقایی خویش را به خوبی به آهنگساز، نوازنده و تنظیم کننده نیز منتقل می کرد؟
 
بله همینطور است. کمندی توانایی انتقال دانسته هایش را به آهنگساز و نوازنده به خوبی داشت. «کامکارها» هم استاد این کار هستند و به خوبی نکته هایی که او می گفت را دریافت می کردند. آن ها با «کمندی» رفیق بوند و او را دوست داشتند. در واقع همه عباس را دوست داشتند. هنگامی که خانواده «کامکارها» به تهران نقل مکان کردند، «کمندی» رفت و آمد بسیاری به خانه آن ها داشت. هر موقع او به تهران می آمد به نوعی ما خبردار می شدیم و شب ها دور هم جمع می شدیم و چه ساعات خوشی را کنار «عباس» می گذراندیم. او بسیار شوخ طبع بود و همیشه به پهنای صورتش می خندید و سرشار از شور و زندگی بود. در اینجا خالی از لطف نیست خاطره شیرینی مربوط به همان زمان ها نقل کنم. آقای «کمندی» در دورانی که برای تلویزیون ملی ایران به پژوهش می پرداخت یک ضبط صوت و یک دوربین عکاسی در اختیار داشت. پس از وقوع انقلاب و متوقف شدن این پروژه قصد داشت این وسایل را تحویل دهد. ما و برادران کامکار همیشه به شوخی به آقای کمندی می گفتیم: «حالا فعلاً این ها پیشت باشه شاید دوباره دعوت به کار شدی!» ولی ایشان با جدیت می گفت: «من باید هرطوزی هست این ها را تحویل دهم چون دست من امانت هستند». و بالاخره رفت و آن وسایل را تحویل داد. این نکته کوچکی است ولی نشانگر خصلت ذاتی و شرافت یک انسان است.
 
به لحاظ حسی به کدام یک از کارهای آقای کمندی نزدیک هستید و ارتباط بیشتری با آن ها برقرار می کنید؟
 
اغلب کاری ایشان را دوست دارم و به ویژه کارهایی که از منطقه «گه ڵواخی» خوانده، لذت می برم. در کنار این ها کارهای برجسته ای که کامکارها برایش تنظیم کرده اند را هم دوست دارم. همچنین از آهنگ «گوڵی زه‌رد و سوور» خیلی خاطره دارم. هیچ وقت فراموشم نمی شود زمانی که در کوچه و پس کوچه های آرام و کم و بیش نیمه تاریک آن زمان سنندج و دورانی که نوجوانی بیش نبودیم همراه با «عباس» و «علاء الدین صلاحیان» – که گویا در حال حاضر در اتریش زندگی می کند – و دیگر دوستان «آواز» می خواندیم و این آهنگ «گوڵی زه‌رد و سوور» را با هم زمزمه می کردیم.
 
بسیاری از کارهای آقای «کمندی» حال و هوای منطقه «اردلان» و «سنندج» را دارند. به نظر می رسد وی خیلی به آن منطقه علاقه مند بود؟
 
واقعاً همینطور است. من وقتی «عباس» را می دیدم انگار تمام «سنندج» جلو چشمانم مجسم می شد. «عباس» یک «سنندجی» به تمام معنا بود و همه مثل ها، شوخی ها و طنزهایش ریشه در این شهر داشتند. او عاشق «سنندج» و نمادی از این شهر بود و دوست داشت فرهنگ این شهر را گسترش دهد و آن را در جغرافیای وسیع تری عرضه کند. این تلاشش خیلی ارزشمند بود. البته هنر مرزی ندارد و هنرِ هنرمند به تمامی بشریت تعلق دارد.
 
اگر در پایان صحبتی دارید بفرمایید:
 
متأسفم که این سال های آخر فقط یکی دو بار تلفنی با «عباس» صحبت کردم و از نزدیک دیداری با ایشان نداشتم و از این بابت خودم را هیچگاه نمی بخشم. ما در خواب غفلتیم و فکر می کنیم این عزیران همیشه هستند و می توان هر وقت فرصت شد آن ها را دید همانگونه که حافظ می فرماید: «چنان بی رحم زد تیغ جدایی / که گویی خود نبودست آشنایی». شاید یک مقدار مواظب سلامتی اش بود و وضعیت  فیزیکی، روحی و راونی اش را بیشتر مدیریت و مراقبت می کرد شاید خداوند ایشان را برای ما سال های سال نگه می داشت. خلاقیت ذهنی «عباس» هنوز سرجایش بود و اگر سلامت جسمی داشت بی گمان می توانست کارهای هنری بسیار دیگری بیافریند. استاد «لطفی» هم همینگونه بود. وی از دو سال قبل می دانست مشکل دارد ولی مداوایش را پیگیری نکرد و بیماری به یکباره او را زمینگیر کرد و به فاصله کوتاهی از میان ما رفت. حال ما باید تأسف بخوریم از اینکه بزرگان یکی یکی دارند از دست ما می روند. غم از دست دادن آن ها روی دلمان تلنبار شده و بر روح و روانمان سنگینی می کند. به قول خیام:
 ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
یا از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی
 
یا در جای دیگر می فرماید:
 
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند ز استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم
 
یا می فرماید:
 
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
این آمدن و رفتنم از بهر چه بود
 
 
 
گفتگو: بهزاد خالوندی / کردپرس
 

این خبر رو هم ببینید

سروده‌های شعرای کُرد، مصداق ارادت اهل سنت به امام مهربانی‌ها

 هنر و ادبیات از عرصه‌های عمده ظهور و تجلی اعتقادات و باورهای دینی، مذهبی و …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *